🔺فاشرِ سودان، نقش پنهان اسرائيل و سندرم ثروت!
تحلیلی ازصابرگل عنبری:
بریانیوز:(۱۲عقرب/لړم) شهرفاشر مرکز ایالت دارفور شمالی چند روز پیش شاهد تجلی عریان توحش بود. نیروهای چند ملیتی «واکنش سریع» تحت فرماندهی محمد حمدان دقلو(حمیدتی)، با اشغال شهر فاشر مرتکب جنایات سازمانیافته و هولناکی شدند که جهان را تکان داد.
این نیروها پس از محاصرۀ طولانی و مرگبار، با ورود به شهر دستکم دو هزار غیرنظامی، از جمله زنان و کودکان آواره را قتلعام کردند و جوی خون به راه انداختند.
حمیدتیِ متحد امارات متحدۀ عربی پس از این فجایع، تنها به ابراز تأسفی سرد بسنده کرد و با این ادعا که «این جنگ بر ما تحمیل شده است»، کوشید جنایت و فجایع نیروهای تحت امرش را موجه جلوه دهد!

این بدمستی قدرت، تنها از سرِ تفنن و سرمستیِ اشغال فاشر نبود؛ بلکه پخش تصاویر اعدامهای میدانی و کشتارهای هولناک، کنشی حسابشده برای رعبافکنی و تخلیۀ روانی شهرهای بعدی هدف، بهویژه منطقه کردفان است؛ گویی وحشتافکنی به سبک قدیم، مقدمۀ پیشروی است و مرگ، ابزار فتح.
اینکه در قرن بیستویکم هنوز انسانها در میدانهای جنگ، به روشهای سبعانه سدههای گذشته بازمیگردند، نشانی آزاردهنده از تزلزل خطرناک نظم اخلاقی و حقوقی جهان است که پس از جنگ جهانی دوم با گسترش لیبرالیسم، قرار بود دنیای قدرت را به مدار تعقل و عدالت رهنمون سازد و تا حدودی اخلاقمند کند.
اما این رؤیا، امروز در سایۀ رشد راست افراطی و پوپولیستی، روند رو به افول لیبرالیسم بینالملل، تزلزل ارزشهای جمعی بشری، به محاصره کشیدن های اقتصادی درازمدت، رقابتهای اتمی و تسلیحاتی و بنبست بحرانهای جهانی، رنگ باخته و جهان با گامهای آرام اما خطرناک به سمت قهقهرای بینظمی و آنارشی حرکت میکند.
در پانزده سال گذشته، سرنوشت تلخ انقلابهای عربی، تنها ناشی از توسعهنیافتگی سیاسی، استبداد زدگی فرهنگ عمومی یا ستیز نخبگان تشنه قدرت نبود، بلکه در مجموع محصول آمیختگی آن با مداخلات خارجی و کشمکش بلوکهای عربی نیز بود.
بجز سوریه، که پیش از سقوط رژیم مستبد خاندان اسد در دالان جنگ داخلی و کشت و کشتار فرو رفت، در کشورهای دیگر چون لیبی و سودان پس از زوال دولت مرکزی و سقوط دولت های آن، چنان موجِ گسترده خونریزی و هرج و مرج به راه افتاد که مردم اکنون آرزوی بازگشت به روزگار قذافی و عمرالبشیر را دارند.
در این میان، اما رد پای امارات متحدۀ عربی در بسیاری از بحرانهای عربی، آشکار و دردناک است؛ کشوری که در سایۀ مدیریت اقتصادی مؤفق، درون مرزهایش رفاه و آسایش خیرهکنندۀ ساخته، اما در سیاست خارجی خویش، رفتاری استعماری و مداخلهگر دارد و به نوعی دچار «سندرم ثروت» شده است؛ مرضی که عقل سیاسی را در شکوه سرمایه به بند میکشد.
بیتوجهی جهان به این خوی استعماری و استثماری امارات، دو دلیل عمده دارد:
نخست آن که سیاست منطقۀ و عاملیت ابوظبی در امتداد نظم بینالملل و در چارچوب قواعد متعارف آن حرکت میکند و با منافع واشنگتن و تلآویو در خاورمیانه و شمال آفریقا همسویی قابل توجهی دارد؛ تا آنجا که امارات، در میان کشورهای عربی، نزدیکترین پیوند را با رژیم اسرائیل برقرار کرده است.
این رویکرد امارات در واقع همراستای دکترین امنیتی رژیم اسرائیل نیزدر منطقه هست که مبتنی بر تضعیف و فروپاشی کنترل شده قدرتهای پیرامونی می باشد.
سودان، به دلیل موقعیت ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک خود در شمال آفریقا، در کانون این اهتمام رژیم اسرائیل ومتحدین منطقۀ آن جای دارد.
دومین عامل چشمپوشی جهانی از رفتار ابوظبی، ثروت قدرتساز و شبکۀ منافع درهمتنیدهی آن با شرق و غرب است؛ پیوندهایی که سپری بازدارنده در برابر هر انتقاد یا فشار سیاسی ساختهاند.
نمونۀ آشکار این وابستگی منافع، مصر است؛ کشوری با قویترین اردوی عربی که هرچند از دولت رسمی سودان حمایت میکند و با حمیدتی مخالف است، اما فقر و نیاز مالیاش به سرمایۀ امارات، باعث شده است که از کوچکترین انتقاد اعلامی هم پرهیز کند.